21 |
||||
Friday, June 27, 2003
آن روز که برف ببارد
آن روز که برف ببارد ، ریز و یکریز و صبور انگشتهای پایم در اعماق عمیق خاک سرد بی هیچ جوراب پشمی و چکمه چرم دست دوز آرام و بی وقفه یخ می زنند و حسرت دویدن میان برف ، و حسرت بالا رفتن از پله ها به دنبال تو ، و حسرت راه رفتن و رفتن و رفتن در رگهایم ته نشین می شود و زیر پوست پوسیده دستم ، تمنای واهی یک لحظه گرمای عاشقانه دستهایت ، یک لحظه نوازش آرام گونه های داغت ... ... آرام .... منجمد می شود آن روز که برف ببارد و دخترکی زیبا و کوچک با دستکش های رنگی و جورابهای پشمی و چکمه های چرم دست دوز دست در دست پسرکی در میان برف بدود، صدای خنده اش در تمام اعماق زمین طنین می اندازد و دستهای سرد خالی ام را از حسرتی عمیق پر می کند آن روز که برف ببارد ما هردو در یک بستروسیع سرد ،دور یا نزدیک ، تجزیه می شویم و کرمهای خاکی جوان روی سینه هایمان عشقبازی می کنند و ذرات تن من آرام آرام در خاک ، خاک نجیب ، پخش می شوند و به دنبال ذرات تن تو تمام ذرات خاک را بو می کنند آن روز که برف ببارد آیا ذرات متلاشی شده انگشتهایم می توانند طلسم این فاصله یخ زده را بشکنند ؟ Monday, June 23, 2003
خاطره .. خاطره .. خاطره ...
روزهای داغ تابستون ، با هوای سنگین و مرطوبش که بوی گل و علف عرق کرده توش حل شده ، شور نوزده سالگی ، خون شاداب جوونی زیر پوست گونه های داغ و گل انداخته از آفتاب ...لذت آب طالبی خنک و پر شکر، ساعتها و ساعتها و ساعتها و ساعتها زیر سایه خنک درختای چنار و شمشاد های سبز سرحال ... نوزده سالگی داغ و پر شور و رنگارنگ با طعم مطبوع اولین نافرمانی مغرورانه ، اولین سرکشی شیرین و با افتخار ... روزهای خوشبو ، خوش رنگ ، خوش طعم ، روزهای ناب خوشبختی خالص ... یه چیزی کمه . یه چیزی گم شده ... همیشه پیش خودم بود ، همیشه یا تو دستم بود یا دور کمرم حلقه شده بود ، یا دور گردنم ... حالا نیست ... همیشه همینجا بود ، یه لحظه ، و فقط و فقط و فقط یه لحظه ازش غافل شدم ... و حالا گم شده ... هر جا که می گردم نیست . تو دستم نیست ، دور شونه م ، روی زانوم ، روی گونه م نیست ، رو سینه م هم نیست ... گم شده .. گم شده ... کسی یه دست ندیده ؟ یه دست جوون محکم ، داغ داغ ، قوی و سالم ...اگه دیدینش بگین خیلی دارم دنبالش می گردم ... بگین که از وقتی گم شده چطوری دستام خالی و بی هدف تو هوا چرخ می خوره ....اون دست ... همون دستی که اشکامو پاک کرد ، صورتم رو نوازش کرد ... و بعد رفت و آروم تو هوا تکون خورد ، برام بوسه فرستاد ... تو هوا تکون خورد و دور شد و رفت .... اگه دیدینش بهش بگین ... |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |