21

     
 

Friday, June 27, 2003

*

آن روز که برف ببارد

آن روز که برف ببارد ،
ریز و یکریز و صبور
انگشتهای پایم در اعماق عمیق خاک سرد
بی هیچ جوراب پشمی و چکمه چرم دست دوز
آرام و بی وقفه یخ می زنند
و حسرت دویدن میان برف ،
و حسرت بالا رفتن از پله ها به دنبال تو ،
و حسرت راه رفتن و رفتن و رفتن
در رگهایم ته نشین می شود
و زیر پوست پوسیده دستم ،
تمنای واهی یک لحظه گرمای عاشقانه دستهایت ،
یک لحظه نوازش آرام گونه های داغت ...
... آرام .... منجمد می شود

آن روز که برف ببارد
و دخترکی زیبا و کوچک با دستکش های رنگی و جورابهای پشمی و چکمه های چرم دست دوز
دست در دست پسرکی در میان برف بدود،
صدای خنده اش در تمام اعماق زمین طنین می اندازد
و دستهای سرد خالی ام را از حسرتی عمیق پر می کند

آن روز که برف ببارد
ما هردو در یک بستروسیع سرد
،دور یا نزدیک ،
تجزیه می شویم
و کرمهای خاکی جوان
روی سینه هایمان عشقبازی می کنند
و ذرات تن من آرام آرام در خاک ، خاک نجیب ، پخش می شوند
و به دنبال ذرات تن تو تمام ذرات خاک را بو می کنند

آن روز که برف ببارد
آیا
ذرات متلاشی شده انگشتهایم می توانند
طلسم این فاصله یخ زده را بشکنند ؟

Monday, June 23, 2003

*

خاطره .. خاطره .. خاطره ...
روزهای داغ تابستون ، با هوای سنگین و مرطوبش که بوی گل و علف عرق کرده توش حل شده ، شور نوزده سالگی ، خون شاداب جوونی زیر پوست گونه های داغ و گل انداخته از آفتاب ...لذت آب طالبی خنک و پر شکر، ساعتها و ساعتها و ساعتها و ساعتها زیر سایه خنک درختای چنار و شمشاد های سبز سرحال ... نوزده سالگی داغ و پر شور و رنگارنگ با طعم مطبوع اولین نافرمانی مغرورانه ، اولین سرکشی شیرین و با افتخار ... روزهای خوشبو ، خوش رنگ ، خوش طعم ، روزهای ناب خوشبختی خالص ...
یه چیزی کمه . یه چیزی گم شده ... همیشه پیش خودم بود ، همیشه یا تو دستم بود یا دور کمرم حلقه شده بود ، یا دور گردنم ... حالا نیست ... همیشه همینجا بود ، یه لحظه ، و فقط و فقط و فقط یه لحظه ازش غافل شدم ... و حالا گم شده ... هر جا که می گردم نیست . تو دستم نیست ، دور شونه م ، روی زانوم ، روی گونه م نیست ، رو سینه م هم نیست ... گم شده .. گم شده ... کسی یه دست ندیده ؟ یه دست جوون محکم ، داغ داغ ، قوی و سالم ...اگه دیدینش بگین خیلی دارم دنبالش می گردم ... بگین که از وقتی گم شده چطوری دستام خالی و بی هدف تو هوا چرخ می خوره ....اون دست ... همون دستی که اشکامو پاک کرد ، صورتم رو نوازش کرد ... و بعد رفت و آروم تو هوا تکون خورد ، برام بوسه فرستاد ... تو هوا تکون خورد و دور شد و رفت .... اگه دیدینش بهش بگین ...

 

درباره وبلاگ


وبلاگ قبلی من
فرستادن نظرات



لوگو


 


:دوستان

وبلاگ هايي که مي خونم:

 


آرشیو


 


Gardoon Persian Templates

طراحی: روزهای نوجوانی

[Powered by Blogger]


 

 
            

                                     [بالای صفحه]