21 |
||||
Tuesday, July 01, 2003
مي بينمت
هنوز هم با همان پيراهن چهارخانه آن طرف خيابان ، ايستاده ای و به من نگاه مي کنی ، که وارد مغازه مي شوم ، و به تو نگاه می کنم . هنوز هم همانجا ايستاده ای کنار خيابان در انتظار تاکسی هنوز هم نوزده ساله اي و سالم و جوان هنوز هم بند کوله پشتی ات را مي بينم روي شانه هاي زيبايت و آستينهای پيراهنت هنوز هم تميز و با دقت تا خورده اند . مي بينمت از دو سال پيش هنوز هم با همان پيراهن چهارخانه آن طرف خيابان در انتظار تاکسی ايستاده اي و به من نگاه مي کنی و هنوز هم دلم مي خواهد آن تاکسی کهنه نارنجی که برايت ايستاد ، براي هميشه پنچر شود . |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |