21 |
||||
Tuesday, August 12, 2003
رودی که آروم و بی صدا می ره و می ره و می ره و ... و تو رو بخوای نخوای با خودش می بره . رود صبر نمی کنه ، حتی اگه ریشه هات توی هزار تا ریشه گیر کرده باشه ، اگه یه درخت دیگه با تمام ریشه هاش به ریشه هات گره خورده باشه ، رود نمی فهمه ، و می ره ، و ریشه هات پاره می شه ،زخمی می شه ، و جای زخمش هیچ وقت خوب نمی شه .. شناور روی رودی که یه روز رنگ سفر می شه و یه روز رنگ قهر و یه روز رنگ مرگ ، با ریشه های زخمی بریده شده ، و پاره ریشه هایی که زمانی تو طول این سفر به ریشه هام گره خورده بودن ، آروم و بی صدا سفر می کنم ... و باز هم ریشه به ریشه ، رشته به رشته گره می زنم ، تار و پودم رو به ریشه های آشنا
و دیگه از جداییها شکایت نمی کنم .. گره می زنم و کنده می شم وگره می خورم و زخمی می شم و زخمی می کنم ؛ توی آب این رود پر شتاب ، غلت می زنم و شتاب می گیرم و پیچ می خورم و تماشا می کنم ... در اشتیاق ریشه هایی که همگام و هم قدم با من توی رود غلت بزنن و همنفس باهاش زیر آب برم و بالا بیام و لای سنگا گیر کنم و آزاد شم و چرخ بخورم، همراه و همسفر ...و به ساحل برسم .... به ساحل برسیم ، برای همیشه p.s. شعر کامل یادم نمی آد... شعر رو توی یه جشن شنیدم ، جشن فارغ التحصیلی از فرزانگان عزیز، شعر رو یع دوست قدیمی خوند ، آزاده اکبری ، که سالهایت خبری ازش ندارم : آیِ رود ، صبر کن ، ریشه های من در گره با هزار ریشه است ... p.s2. اینو داشتم برای سحر می نوشتم ، داشتم تو نظر خواهیش می نوشتم که مشکل فنی ! پیش اومد و فرستاده نشد ، دوست همیشه شماره یک ، Sunday, August 10, 2003
مخمور جام عشقم ، ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می ، مجلس ندارد آبی چه لطیف و معصوم و گرم ، مثل آب ، قطره قطره می چکه از کنار گوشم ، روی پیشونیم پخش می شه ،تا حالا اینقدر گرم و واقعی حسش نکرده بودم . قطره های خون که از کنار گوشم و زیر چونه م می چکن روی یقه پیرهن سفیدم و آروم توی بافت سفید پارچه پخش می شن و دایره های نامنظم سرخ رنگ درست می کنن. هیچ دردی حس نمی کنم ، فقط مبهوت گرما و رنگ خونم شده م . با اینکه اولین باری نیست که خون خودمو می بینم ، به قول اوریانا فالاچی ، زن بودن مدرسه ای برای آشنایی با خونه ، و هر ماه ، ناچار باید صحنه های مشمئز کننده خون رو دید و دم نزد . ولی اون خون کجا و این خون کجا . اصلاً انگار نه انگار که مال یه بدن واحد باشن . اون خون لخته شده غلیظ سنگین ، و این خون روان گرم رقیق ... مثل آب ، نه ، مثل شراب ، مثل اون شراب قرمزی که اون شب با تو ... ، بوی اون شراب پیچیده تو هوا ، بوی این شراب خوش رنگی که چیکه چیکه از بغل گوشم روی پارچه سفید پخش می شه ..چشمام سنگین شده ، یه خلسه آروم بی وزن ، بوی تو می آد ،چقدر خوابم می آد .. |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |