21

     
 

Saturday, October 18, 2003

*

بعضی آدما هنوز اونقدر بزرگ نشدن که به آزادی خودشون واقف بشن. اونها نه خودشون رو ازاد می بینن و نه بقیه رو. اونها سعی می کنن از بقیه چیزی بسازن که خودشون می خوان ، و از خودشون چیزی بسازن مطابق خواست بقیه . این آدمها ، همه جا حضور دارن ، و بعضی وقتا اونقدر چگالی شون توی یه جامعه زیاد می شه ، که این خصوصیتشون عملاً به عنوان خصوصیت غالب اون جامعه دیده می شه .تو چنین جامعه ای از این آدما همه جا دیده می شه .
این آدمها ، همون خاله خانباجی هایی هستن که تو مهمونی ها می شینن و : " دختر عباس آقا چه بی حیاس ، ببین چه لباسی پوشیده ؟ عروس اکرم خانوم چه هفت خطه ، ببین چه چاپلوسی می کنه ،... " و پسر محسن آقا و دختر مریم خانوم و خواهر شوهر سعیده خانوم و الباقی آحاد جامعه ، به جرم اینکه لباسی مطابق میل خانباجی بزرگ نپوشیدن ، یا جوری که اون حضرت والا خوششون می آد حرف نمی زنن ، بی حیا و چاپلوس و هفت خط اند ، و هزار و یک عیب خاله زنکی دیگه هر لحظه در وجودشون دیده می شه.
این آدمها همون پسرهای دانشکده مکانیک هستن . همونایی که در بحث کردنم با استاد ، در حرف زدنم ، در خندیدنم ، در سلام کردنم ، در راه رفتن و نفس کشدن و وجود داشتنم نشانه های فساد اخلاقی می بینن . چون مطابق خواسته شون نیستم . اگه سوالی برام پیش بیاد ، نمی گم حالا ولش کن. و در ذهنیت باستانی اونها ، دختری که صدایی داشته باشه ، دختری که راه بره ، دختری که کار کنه ، دختری که وجودش در مجیط نا مرئی نباشه ، خطرناکه ، فاسده .
این آدمها ، کسایی هستن که سعی می کنن برام comment بذارن ، و وادارم کنن جوری بنویسم که اونها دلشون می خواد. کسایی که احساسات و بعضی مشکلاتی که تو زندگی برای بقیه پیش می آد در ذهنیت پیش ساخته شون با بازی اشتباه گرفته می شه. کسایی که اولین اصلشون قضاوت کردنه . قضاوت کردن آدمها ، بر اساس قوانین کاملاً فردی. و وقتی بهشون " نه " گفته می شه ، وقتی بهشون جواب داده می شه ، احساس غرور می کنن.
خیلی ساده تر از این حرفاس. نه کسی رو قضاوت می کنم و نه اجازه می دم کسی من رو قضاوت کنه . من همینم که هستم . خالص و سارا. ناب ناب. و بزرگ تر و محترم تر و با ارزش تراز اونم که مطابق خواست کسی عوض بشم ، و فهمیده تر و آزاد تر از اون که از کسی بخوام چیزی باشه که من می خوام .
آزاد و محکم و صادق ، همونجوری که به دنیا اومدم ، همونجوری که بزرگ شدم ، همونجوری که زنده ام ، می نویسم.
و تو ، کچل عزیز ، فقط یه نصیحت دارم برات .. آدما لزوماً چیزی نیستن که تو فکر می کنی.
That’s it.

Thursday, October 16, 2003

*

من هنوز زنده م !
و یه لیوان چای غلیظ دارم ، که بعد از تایپ کردن نوشته م آروم آروم بخورم.
یه کتاب chicken soup for the soul هم دارم که قبل از خواب بخونم؛
دوازده تا مسئله مبانی برق، و یه پروژه طراحی چیلر هم دارم .
یه تیوب کرم پودر برنزه arcancil ، و یه خط لب قرمز هم دارم برای وقتی که از خواب بیدار شدم.
یه اشتراک نامحدود ماهیانه اینترنت هم از خواهرم به ارث بردم ،
به این همه دارایی ، چند تا تصمیم خیلی مهم رو هم که باید برای آینده م بگیرم اضافه کنید .
هنوز زنده م ، خیلی ساده .
و ممکنه کمی رمانتیک حرف بزنم گاهی ، ولی حقیقتش اینه که از هر نوع "بازی" ، من جمله "رمانتیک بازی" بدم می آد.
کمی خسته بودم و گیج ، ولی هنوز زنده م ، و روی نقشه های چیلر کار می کنم. ضربه خوردم ،و این حرف نه رومانتیک بازیه نه هر نوع بازی دیگه ای. حقیقت داره . رابطه ای که سه سال همه چیز زندگی م بود قطع شد ، ولی لیوان چایی کنار دستمه . یه آرزوی خیلی بزرگ تبدیل به یه حسرت شده ، ولی من هنوز نشسته م اینجا و تایپ می کنم .ممکنه کمی سردم باشه ، ولی هنوز زنده م ، و این فعلاً کافیه.

 

درباره وبلاگ


وبلاگ قبلی من
فرستادن نظرات



لوگو


 


:دوستان

وبلاگ هايي که مي خونم:

 


آرشیو


 


Gardoon Persian Templates

طراحی: روزهای نوجوانی

[Powered by Blogger]


 

 
            

                                     [بالای صفحه]