21

     
 

Saturday, October 25, 2003

*

تابو
ذهن ما ، فرهنگ ما ، خاطره اخلاقی ما ، پره از" نباید". نباید های بی دلیل . خطوط قرمز بی دلیل . حریم های بی دلیل . حریم هایی که از هیچ چیز محافظت نمی کنن. یه دشت صاف صاف یه دست ، که وسطش رو زمین، یه دایره قرمز کشیدن . بیرون دایره هیچ فرقی با توی دایره نداره . ولی این دایره ، دایره ممنوعه س . حریمه . قرنهاس که حریم بوده و هیچ کس نمی دونسته چرا ، و هنز هم حریمه ، و هنوز هم کسی نمی دونه چرا . ولی حرمتش اونقدر تو حافظه تاریخی مون پر رنگه ، که هیچ کس نمی پرسه "چرا" . عادت کردیم . عادت . به همین سادگی.
نمی دونم کلمه تابو اصالتا مال کدوم زبانه . ولی هر چیزی که باشه ، حس می کنم از یه زبان باستانی ریشه گرفته . یه حالت جادویی تداعی می کنه . یه حالت باستانی وحشی. مثل یه قبیله وسط جنگلهای افریقا ، یا یه صومعه هندو ، یا یه آتیش سرخپوستی . تابو ، همین قدر اسطوره ایه ، و همین قدر از روی جهل. مثل یه جادوگر باستانی که علت زلزله رو ، رد شدن یه یوز پلنگ از آبگیر کنار دهکده می دونه . همینقدر باستانی و مجهول . تابو همینقدر غریزی و ابتداییه.
و ذهن ما از این افسانه های غریزی پره . دشتی که جابجاش پر از دایره های قرمزه ، و هیچ کس از خودش نمی پرسه چرا. یا شاید کسی حتی به خودش اجازه نمی ده که یه نگاه به داخل دایره بندازه ، و ببینه که توی دایره هیچ فرقی با بیرونش نداره . ببینه که داخل این خط قرمزی که رو زمین کشیده شده هیچ چیز نیست.
*******
دلقک عزیزم ، من سیگار کشیدم چون وسط ذهن من ، یه خط قرمز دور سیگار کشیدن کشیده شده بود. من سیگار کشیدم ، چون یه روز یه دفعه متوجه شدم سیگار کشیدن فرق خاصی با قهوه خوردن نداره . فرقی با آدامس جویدن هم نداره . برای همین پامو داخل دایره ممنوعه گذاشتم . و یه حرمتِ بی دلیل رو شکستم . چون دیدم چیزی که داخل این دایره قرار گرفته ، یه اژدها نیست. خیلی ساده س . به سادگی قهوه خوردن . به روزمرگی ادامس جویدن.
ذهن همه ما پر از تابو ست.دایره های قرمز ممنوعه ای که بعضی وقتا اونقدر قرمزیشون تنده و تو چشم می زنه که حتی نمی تونی داخل دایره رو نگاه کنی . خطهایی که بر اساس منطق کشیده نشدن. سنت . و فقط یه سنت. مثل پدر مینا که فکر می کرد اگه مینا تنبور بزنه ... نه ، اون حتی فکر هم نمی کرد اگه مینا تنبور بزنه چه اتفاقی می افته . اونقدر براش غیر قابل درک بود که حتی حاضر نبود یه لحظه فکر کنه ببینه چی می شه . مثل بابای کسری ، روزی که دید کسری موهاش رو از ته زده ، و اونقدر این حرمت شکنی در نظرش بزرگ بود که زد تو گوش پسر 20 ساله ش. مثل خیلی از مرزهای بی دلیلی که به دور ذهن خودمون و دیگران می کشیم . چیزهایی که اگه یه لحظه از بالا بهشون نگاه کنیم ، واقعاً خنده داره .
نمی دونم کارتون "همینه " رو دیدی یا نه. اون قسمتی که با یه کامیون بزرگ دارن می رن و به یه دروازه می رسن و کامیون از دروازه رد نمی شه. در حالیکه دو طرف دروازه هیچ دیوار و حصاری نیست. ولی حتی به ذهن اونها هم خطور نمی کنه که می شه از وسط دروازه رد نشد. خیلی از کارهای ما واقعاً همینه . ذهنیت پیش ساخته .
می خوام تابو ها شکسته شه . می خوام تابو ها رو بشکنم .نمی خوام افسانه های باستانی به جای عقل من تصمیم بگیرن. هر چند بعضی وقتها اونقدر به این افسانه ها عادت کردیم که حتی نمی بینیمشون.
******
(تو پرانتز: من هیچ علاقه ای به سیگار ندارم. تا حالا 3 نخ سیگار کشیدم ، ولی خوشم نیومده . نگید این تو وبلاگش تبلیغ سیگار می کنه ! )

*

یه وبلاگ کشف کردم که به قول پویا " خیلی مناسبه " . و به قول من "خیلی خوشم اومده ازش ."

Thursday, October 23, 2003

*

نزدیک غروب ، تهران چقدر با شکوه می شه. آسمون صاف یه دست ، با رنگای عجیب ، نارنجی ، آبی ، زرد ، بنفش ،
یه نمایش با شکوه ، با عظمت ، مردم توی هم می لولند. خیابونا لبریز از ماشین و آدم ، شلوغ و در هم و بی نظم ، ... و با شکوه ...با شکوه ...
وقتی توی اتوبان ، تاکسی با اون سرعت سرسام آور ویراژ می ده ، زیر اون آسمون بی نظیر ، وقتی توی اتوبانی که به سمت غرب می ره ، ماشینها ساعتها و ساعتها و ساعتها کنار هم توی ترافیک می مونن ، انگار که اومدن سینما و تو سینما نشستن ، نشستن به تماشای این نمایش با عظمت آسمون ....

اوایل پاییز ، اتوبانی که به سمت غرب می ره ، نزدیک غروب ، شلوغ و پر از ماشین ... زیر با شکوه ترین آسمون ...
مبهوت می شم . مبهوت و گیج زندگی ..

 

درباره وبلاگ


وبلاگ قبلی من
فرستادن نظرات



لوگو


 


:دوستان

وبلاگ هايي که مي خونم:

 


آرشیو


 


Gardoon Persian Templates

طراحی: روزهای نوجوانی

[Powered by Blogger]


 

 
            

                                     [بالای صفحه]