21 |
||||
Saturday, November 29, 2003
بوسه
لبهایش را که روی دهنم گذاشت ، یک دفعه همه اشتیاقم از بین رفت. با بی حوصلگی ، حرکت کُند لبهایش را روی دهنم تحمل می کردم . با آن بوی عجیب همیشگی ، مخلوطی از سیگار و یک بوی دیگر . می دانستم که اولین بار است که کسی را می بوسد ، و همین بی حوصله ترم می کرد. باز و بسته شدن ماهی وار لبهای کلفت و بی حالتش را روی دهنم ، مثل یک فیلم تکراری تلویزیونی ، بی هیچ عکس العملی می دیدم. بوسه برای من دو مفهوم می توانست داشته باشد ، عشق ، یا هوس. و این بوسه نه از عشقی نتیجه شده بود و نه هوسی ایجاد می کرد. مثل یک وظیفه ، یا مثل یک گزاره منطقی در انتهای یک بحث. روزمره ، کاملاً روزمره . بی هیچ شهوتی حتی. بیشتر از هر چیز ، تقلید بچگانه ای بود از فیلمهای قدیمی هالیوودی . در مورد من ، قضیه متفاوت بود. قبلاً یک بار عاشق شده بودم ، و کسی را با تمام عشقم بوسیده بودم . همیشه هم ، طعم آن اولین بوسه را می توانم به خوبی به یاد بیاورم. یک بوسه کشدار غریزی ، با لبهایی داغ و پر خون ، در حالی که تمام بدنم از حسی که هیچ وقت نفهمیدم چه بود می لرزید. یک بوسه بی نقص برای پایان کودکی. همانطور که قبل از آن همیشه مجسم کرده بودم . یک بوسه عاشقانه گرم ، شروع بسیار مناسبی برای بزرگ شدن .و همیشه حس کرده بودم که اولین بوسه باید همینطور باشد. که هر کسی این حق را دارد که اولین بوسه اش با افتخار و گرم و عاشقانه باشد. و این بوسه بی شکوه آغاز بسیار تحقیر آمیزی بود برای بزرگ شدن او. و فقط من می دانستم که لذت یاد آوری یک خاطره با شکوه را برای همه عمر از دست داده . ممکن بود در آینده لبهای سرد بی حس او هم بوسه های خوش طعم تجربه کنند ، ولی شانس اولین بوسه ، برای همیشه از او گرفته شده بود. از دیدن حرکات محقر لبهایش احساس گناه می کردم . هر چه باشد ، این من بودم که به بوسیدن تحریکش کرده بودم . بدون اینکه خودش فهمیده باشد حتی. و من چه خوب بلد بودم این یک کار را. حس کسی را داشتم که به یک دختر باکره تجاوز کرده ، و بد تر از همه این بود که دختر بچه آنقدر نمی فهمید که حتی از این اتفاق راضی به نظر می رسید. لبهایش را که از روی دهنم برداشت ، بی اختیار پشت دستم را روی لبهایم کشیدم . مثل همانوقتهایی که چهار- پنج ساله بودم و خانمهای ماتیک زده بی هیچ ملاحظه محکم می بوسیدندم ، و من با غیظ ،اثر آب دهنی ماتیکشان را از روی لپم پاک می کردم و چشم غره می رفتم . دلم برایش می سوخت. برای حقارت اولین بوسه زندگی اش. که عاشقانه نبود و گرم هم نبود. حس مخلوطی ازدلسوزی و تحقیر می کردم . برای کسی که در حقارتش شریک بودم وسوسه اش کرده بودم . حس یک متجاوز را داشتم . از فکر اینکه این بوسه محقر را در دفتر خاطراتش بنویسد و روزها و ساعتها به آن فکر کند احساس شدید گناه می کردم . فکر اینکه این روز را در ذهنش ثبت خواهد کرد و همیشه به عنوان اولین بوسه به یاد خواهد آورد ، از کوچکی اش ، از سادگی اش ، از اینکه هیچ وقت نخواهد فهمید که در حقش چه کار کردم .. توی چشمهایم پر از اشک شد. دستهایم را روی گونه هایش گذاشتم .... من خیانت کرده بودم . Forgive Me. |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |