21

     
 

Monday, December 08, 2003

*

می دونی ، صدام خیلی گرفته . سینه م حسابی خس خس می کنه و این سرفه های خشک هم دیگه امونمو بریده . شب تا صبح آرزو می کنم دیگه سرفه نکنم . هی نفسم رو حبس می کنم و یک -دو- سه- چهار - .. باز هم سرفه می ترکه تو هوا. اونقدر سرفه می زنم خودم خجالت می کشم. همه ش داره صدای سرفه م می اد. اعصاب خرد کن هم شده نسبتاً .
می دونی ،دلم می خواد حرف بزنم . بگم که چقدر اون روزا که هی بارون می اومد چه حسی داشتم . دلم می خواد بگم که چقدر این ابرای Cirrus Minor قشنگ می شن وقتی که بارون بعد یه هفته تموم می شه . دلم می خواد بگم که چقدر حس می کنم باید مستقل زندگی کنم. بگم که چقدر از اینکه میان ترم انتقال حرارت رو خوب ندادم ناراحتم . دلم می خواد بگم که چقدر این سی دی کریس دی برگ رو دوست دارم. بگم که تز جدیدم در مورد احکام اخلاقی دین چیه . بگم که چقدر نگران آینده م . چقدر به پول احتیاج دارم . چقدر اون دختر کوچولوه که تو خیابون گریه می کرد و نمی خواست بره مهد کودک ناز بود. بگم که امروز ساعت چهار و نیم عصر ، قرص کامل ماه وسط آسمون آبی روی پل توانیر بود. بگم که وقتی تو کلاس فرانسه با مردم بحث می کنم ، چقدر عصبانی می شم که آخرش می گن همه این حرفا به این خاطره که خیلی جوونی .بگم که چقدر دلم برای vioe تنگ شده . نمی دونی چقدر دلم می خواد حرف بزنم . ..
می دونی ، صدام خیلی گرفته . دلم از اون بیشتر

 

درباره وبلاگ


وبلاگ قبلی من
فرستادن نظرات



لوگو


 


:دوستان

وبلاگ هايي که مي خونم:

 


آرشیو


 


Gardoon Persian Templates

طراحی: روزهای نوجوانی

[Powered by Blogger]


 

 
            

                                     [بالای صفحه]