21 |
||||
Tuesday, January 20, 2004
les erreurs qu'on peut faire a trop s'aimer ......
"یه حس سرد ، مثل یه دفعه افتادن تو رودخونه ، وقتی داری تو یه روز سرد زمستونی از یه کوه یخ زده بالا می ری ... همونقدر سرد ، همونقدر بی رحمانه ... سرد و بی پناهه ، مثل وقتایی که آدم پنج سالشه و با یه تلاش طاقت فرسا ، یه شیرِ نر بزرگ با چشمای آبی و سیبیلهای فرفری و سیزده تا پا و سه تا دم و تمام چیزای دیگه ای که در سن پنج سالگی به نظر آدم قشنگ می آد رو دیوار تازه رنگ شده خونه نقاشی می کنه ، ساعتها وقت می ذاره و از تمام هنر و استعدادش استفاده می کنه تا شیر قشنگ تر بشه ... و وقتی با اوج خوشحالی نقاشی شو به پدرش نشون می ده ، یه دفعه یه چیزی می خوره تو صورتش ... صورتش می سوزه و قرمز می شه ، پدرش فریاد می زنه ، پدرش می گه که اون یه بچه بی شعوره . پدرش می گه که اون احمقه ، می گه که لایق هیچی نیست ، ادم یه نگاهی به مادرش می کنه و بی پناه می ره طرف مادرش ... که یه چیز دیگه می خوره تو صورتش و صدای مادرش تأکید می کنه که اون واقعاً عوضیه ... و اون وقت ادم فقط حس می کنه که یه چیز سرد وول می خوره تو دلش . یه چیز مورمور کننده . یه دفعه حس می کنه پشتش خالی شده ، می فهمه که دیگه حق نداره مثل وقتایی که غصه دار و تنها بوده ، بره پیش پدرش و می فهمه که مادرش بغلش نخواهد کرد. می فهمه که حتی اگه گریه کنه هم ، پدرش نوازشش نخواهد کرد . یه دفعه حس می کنه که دیگه جایی نداره . و یه دفعه دلش می خواد ... دلش می خواد نباشه . همونقدر بی پناهه .. همونقدر بی پناه. " اینو چند وقت پیش نوشته بودم . آدم حتی به حس های سرد هم عادت می کنه . شاید این اشتباهاتی که از دوست داشتن زیاد ناشی می شه ، آزمایشه . شاید دیگه وقت کندنه. وقت جدا شدن . و شاید این حس سرد لازم بوده برای اینکه بتونم بکنم . شاید دیگه وقت برگشتن نزدیک باشه . برگشتن به کسی که ترکم نخواهد کرد. برگشتن به کسی که هیچ وقت به عشق من به یکی دیگه حسودی نمی کنه ، که همیشه بهم کمک کرده در راه این عشق. دیگه موقع برگشتن رسیده . باید بچرخم ، کمی مسیر عوض کنم ... "اگر آنان که از من رو گردان شده اند می دانستند که چقدر به آنها مشتاقم ، هر آینه از شوق جان می دادند " |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |