21 |
||||
Thursday, April 01, 2004
همیشه با هم دعوا داریم. هر حرفی که می زنه، ناخودآگاه جبهه می گیرم. جوری که اگه بگه ماست سفیده، بلافاصله تو دهنم می آد که بگم نه، معلومه که سیاهه. عصبانیت همیشگی ش، داد و فریادش، قیافه گرفتن هاش، حرف زور زدن هاش،اخم و تخم های بی خودی ش، خود خواهی ش ،چیزایه که هیچ وقت نمی تونم هضم کنم. با این وجود هیچ چیز تو دنیا مثل شنیدن صدای پاش برام آرامش نمی آره. هر چند که این قدم ها ناخودآگاه برام نوید یه دعوای جدید رو می ده. وقتایی که قراره بیاد، و امان از اون وقتایی که دیر می کنه، که فقط سعی می کنم جلوی اشکامو بگیرم، شماره موبایلش رو می گیرم، و هی قطع می کنم. قبل اینکه زنگ بخوره قطع می کنم. می ترسم از اینکه زنگ بخوره و بر نداره، پشت پنجره ها کشیک می دمصد هزار دفعه تلفن رو بر می دارم و می ذارم سرجاش... اشکا هی تا لب پلک ها می آن و برمی گردن، بعضی وقتا هم می آن و می ریزن بیرون. ..... تا لحظه ای که صدای پاش می آد و باز هم با دعوا و غر غر و عصبانیت، برام آرامش می آره. یه بغض غلیظ می گیره تو گلوم. دلم می خواد بشینم و دعا کنم، و شکرانه بدم، برای اینکه هیچ کدوم از اون هزاران چیز وحشتناکی که با یه دقیقه دیر کردنش به ذهنم می رسه، اتفاق نیفتاده. و دعا کنم و دعا کنم و دعا کنم، و از خدا بخوام که هیچ وقت اتفاق نیفته. . دلم می خواد برم بغلش کنم و ببوسمش، و باز هم نمی شه. هیچ وقت نمی شه.از دور نگاش می کنم و ازش فاصله می گیرم. بودنش برام کافیه.
همیشه به خودم گفتم که دوستش ندارم. می دونم که باز هم با اولین کلمه دعوامون می شه. می دونم که باز هم نه من اونو قبول دارم و نه اون منو. می دونم که باز هم تحملش برام سخته و تحمل من هم برای اون سخته. همیشه به خودم گفته م که اون هم منو دوست نداره. ولی ..... هیچ چیز مثل شنیدن صدای پاهاش بهم آرامش نمی ده. Sunday, March 28, 2004
-سارا.. می خواستم باهات حرف بزنم.
- ... - تصمیمت برای آینده ت چیه؟ راسته که می خوای بری؟ می خوای بری درس بخونی یا بمونی؟ کجا می خوای بری؟ - .... - نمی خوای ازدواج کنی؟ یه نفر هست که ...... . . . . !!!!!!!! |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |