21 |
||||
Saturday, August 21, 2004
به کفاره کدام گناه ناکرده از من مي گريزي؟
کدام دروغ ناگفته؟ شايد اين سرنوشت باشد، همينقدر ساده و بي اعتنا که سالها انکارش مي کرديم و اکنون با پوزخند بي حوصله اي ناگهان در جلوي درخانه مان ظاهر شده و تيپا زده به تمام عهد ها و عشق ها و تصميم ها همان خداي بد طينت سرنوشت که قبيله هاي باستاني وحشي برايش قرباني مي کردند که اکنون خشم گرفته بر کافران مغرورش و افتخارات صبر و ديوانگي ساليان جانفرسايشان را بي اعتنا پرتاب مي کند در دهان کفتارهاي هميشه گرسنه منطق و فراموشي تا تو از من بگريزي و من بي پناهت غرق شوم در باتلاق انتظار شکست خورده و در هم کوبيده از تلاش براي انکار زمان Tuesday, August 17, 2004
بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست وز عمر، مرا جز شب دیجور نمانده ست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست
می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نمانده ست
نزدیک شد ان دم که رقیب تو بگوید دور از رخت این خسته رنجور نمانده ست
صبر است مرا چاره هجر تو ولیکن چون صبر توان کرد که مقدور نمانده ست
در هجر تو گر چشم مرا آب روانست گو خون جگر ریز که معذور نمانده ست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیه سور نمانده است
|
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |