21 |
||||
Monday, February 14, 2005
از این دو راهه منزل...
چه سبک می شه بار و بندیل رو جمع کرد و رفت. همه زندگی تو همون کیفی که باهاش می رفتی دانشگاه جا می شه، حالا برای 2-3 تا کتاب دفتر اضافی هم می شه یه کیف دستی کوچیک پلاستیکی برداشت. سخت نیست اصلاً. وقتی تصمیم بگیری بری، فقط حواست باشه کیف پول و شناسنامه و پاسپورت رو هم ور داری. بعد که زدی تو خیابون، وقتی به تاکسیه گفتی ونک، یه دفعه می بینی این بار میدون ونک ... ونک هم عوض شده حتی امروز. نمی شه یه دنیا بغض و کینه و دلتنگی رو ریخت رو برفاب های گل آلود میدون ونک. از ونک بی نهایت انتخاب داری. می تونی بری سمت شرق و بری دانشگاه، بری تمام کینه ت رو تف کنی تو صورت پسربچه های ریش دار کثافت، می شه بری سمت شمال، بری از تنها خواهر روی زمین خدافظی کنی و بعد هم تموم. همه چی تموم. می شه بری کلاس آلمانی. بری و سعی کنی صرف فعل lieben رو درست یاد بگیری. Ich liebe dich!... همین فقط. از فعل دوست داشتن، من فقط صیغه اول شخص مفرد رو بلد بودم همیشه. اون هم دیگه داره یادم می ره یواش یواش. recommendation استادها، 147 هزار تومن پول، شناسنامه و کارت ملی، دفتر خاطرات، یه بسته نواربهداشتی، سه تا دیکشنری فرانسه، آلمانی و انگلیسی؛ یه کارت اینترنت البرز، این تمام چیزیه که دارم و ارزش اینو داره که بریزم تو کیف دانشگاه و درو پشت سرم با ملایمت بکوبم به هم واون هشتاد و چهار تا پله تا غریبی و دیوانگی و دربدری و جنون رو با نفرت له کنم زیر پاهام. سبک می شه رفت. بدون نیاز به هیچ کلامی. فقط به سنگینی یه کیف دوشی و یه کیف پلاستیکی دستی. سخت نیست. هجرت، کوچ، فرار - ونک ... مسیر بعدی تون کجاس خانوم؟ - ... کی می دونه؟ |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |