21 |
||||
Saturday, March 12, 2005
با سحر حرف می زدم. براش از جسارت گفتم و نترسیدن و جلو رفتن و شجاع بودن و دست نکشیدن. براش از reject شدن و دوباره apply کردن گفتم. براش از غروری گفتم که اولین بهاییه که باید برای عشق پرداخت. حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم ...
با بهار حرف زدم. بهاری که عین منه. یه جور تکرار من. نمی دونم کاری که دارم می کنم درسته یا غلط. ولی می خوام چشمامو ببندم و دلمو بزنم به دریا. مثل همیشه، مثل همه زندگی م که همین کارو کردم. چشمامو بستم و دلمو زدم به دریا.. و این دریا چقدر منو بالا و پایین برده، و چقدر منو تا سر حد غرق شدن پایین کشیده و تا سر حد پرواز کردن به بالا پرتاب کرده. نمی دونم. گاهی حس می کنم دارم جنایت می کنم. بهار می گه این تقصیر ما نیست. اگه شمع باشی، پروانه ها دورت می چرخن، و اگه پروانه ها درست پریدن بلد نباشن و پرو بالشونو بسوزونن، تقصیر تو نیست. و من می خوام شمع باشم و این نور و گرمی ای که تمام وجودم رو ساخته رو ببخشم، عشقی که تمام وجودم رو پر کرده می خوام ببخشم، چون اگه نبخشم به پوکی و بی ارزشی یه شمع خاموش می شم. من به بخشیدن این گرما احتیاج دارم، چون با آتیشش خودم هم گرم می شم. مثل شمعی که اگه نسوزه از سرما یخ می زنه. و می بخشم و می بخشم و می بخشم. و پروانه ها رو می بینم که جمع می شن دور این آتیش و نزدیک می شن و نزدیک می شن. می خوام بگم نه. دیگه جلو تر نیاین. بسه. خطرناکه ... Wednesday, March 09, 2005
Well I can't forget tomorrow, when I think of all my sorrow
When I had you there, but then I let you go Tuesday, March 08, 2005
Your love is like a shadow on me all of the time I don't know what to do, I'm always in the dark We're living in a powder keg and giving off sparks Once upon a time I was falling in love
But now I'm only falling apart There's nothing I can do A total eclipse of the heart |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |