21 |
||||
Sunday, March 12, 2006
سیپی اهل نپال است. ۷ سال می شود که در کانادا زندگی می کند. هفده ساله بوده وقتی تنها به کانادا آمده؛ الان هم دانشجوی فوق لیسانس آمار است.
آلوما اصلاْ اهل جامائیکا ست. ۶ سال پیش با خانواده اش به اونتاریو مهاجرت کرده اند. بیست و سه ساله است و دانشجوی سال اخر فیزیک. هر یکشنبه به کلیسا می رود و الکل نمی خورد. ملانی اهل اتاوا است. خیلی آرام و ملایم است و مثل سیپی آمار می خواند. ملانی بیست و نه سال دارد. آیوی آلمانی است. بیست و چهار ساله؛ با یک شخصیت فوق العاده . خیلی مهربان و صمیمی است. محکم و با اراده و دوست داشتنی است. آیوی سال آخر رشته علوم جوی و اقیانوس شناسی است و می خواهد در آینده محقق شود. لوییز اهل نامیبیا است. ولی سالها پیش با خانواده اش به بوتسوانا مهاجرت کرده اند. دو سال است که به کانادا آمده و دانشجوی فوق لیسانس است. اولیویا فرانسوی است. ببیست و دو سال دارد و برای یک دوره یک ساله زیست شناسی به کانادا آمده. سارا ایرانی است. بیست و چهار سال دارد و شش ماه است که در کانادا زندگی می کند. یک بعد از ظهر زیبای آفتابی یک شنبه؛ دخترهای نپالی؛ جاماییکایی ؛ کانادایی ؛ آلمانی؛ آفریقایی؛ فرانسوی ؛ و ایرانی با هم به کنار بندر زیبای هالیفاکس می روند و قدم می زنند و حرف می زنند و می خندند. می خندند. و می خندند.و صدای خنده شان توی بندر می پیچد . در کانادا خندیدن جرم نیست. در نپال و جاماییکا و آلمان و بوتسوانا و فرانسه هم خندیدن جرم نیست. دختر ایرانی به خواهرش فکر می کند. که سالها پیش در خیابانی در تهران می خندیده و سالها پیش در خیابانی در تهران به جرم خندیدن در خیابان بازداشت شده و مثل یک خلافکار به بازداشتگاه برده شده. سارا نمی خواهد هرگز به ایران باز گردد .
عزیز ترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو ... صدای هایده آروم و زنده؛ واقعیه. اونقدر واقعی که می شه تصویرهاش رو دید. حسی که با شنیدن صدای هایده وجودم رو پر می کنه؛ با هیچ چیز دیگه ایچاد نمی شه. یه جور دلتنگی ابدی تو صدای هایده س. یه جور بی قراری و دلتنگی؛ باد مستم که تو صحرا می پیچم دور تو می گردم بی قراره و دلتنگ؛ از دلتنگی بی قراره؛ انگار داره خفه می شه از دلتنگی.. برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره می خونه غمگینم واسه اونکه تو کار عاشقی می مونه غمگینم بیست و چهار ساله شدم. ولی حس یه دلتنگی قدیمی سراغم برگشته . چه سینه سوز آبها که خفته بر لبان ما هزار گفتنی دلم اسیر پیچ و تاب شد |
درباره وبلاگ
لوگو
:دوستان
وبلاگ هايي که مي خونم:
آرشیو
|
|||
[بالای صفحه] |