21

     
 

Saturday, May 20, 2006

*

خواب دیدم آمده بودی. کجا کی نمی دانم. آمده بودی. تو بودی و من بودم و همه بودندو همه تو را جشن می گرفتند. خواب دیدم آمده بودی...
این سالها که می گذرند ...
نمی دانم کجا بودیم. در کشور تو یا کشور من یا سرزمین مادری مان . چه فرقی می کند؟ هر جا که تو باشی.. خواب دیدم آمده بودی.
زمان چه سرد همه چیز را ساکت می کند . من را ساکت می کند. ذفتر هایم را و شعر هایم را و اشکهایم را.. چه مردانه همه چیز را ساکت می کند. و من چقدر زنانه درد می کشم و زمان چقدر مردانه عاجز می ماند از ساکت کردن دردها. و من چقدر زنانه صبور می شوم .. تمام وسعت زمان بی کرانه را ...
خواب دیدم آمده بودی. خواب دیدم نمی خواستی بروی. .. این سالها که می گذرند؛ این سالها ...
زمان چقدر مردانه عبور می کند و من چقدر زنانه مرد می شوم. چقدر زنانه صبور می شوم . خاموش می شوم...

همین که تو هستی؛ هر چند پشت تمام دریا ها و کوهها و جنگلهای زمین ؛ زمانی تسلایی بود که دردی باقی نمی گذاشت. هنوز هم همه دریا ها و کوهها و جنگلهای زمین هستند. تو هم هستی. ولی نمی خواهی باشی. تمام دریا ها و کوهها و جنگلهای زمین هم که بروند از میان ما.. تا تو نباشی .. تا تو نخواهی که باشی چه فرق می کند؟ یک دریا کمتر یا بیشتر ؟ یک اقیانوس نزدیکتر یا دورتر؟ یک سال زود تر یا دیر تر؟ ..
زمان چه مردانه بازی می کند. و من چه زنانه از قوانین تخطی می کنم. چه زنانه بازی را به هم می زنم.. بازی فراموش کردن و گذشتن را...
و دست کلفت مردانه زمان.. دست محکم سنگین زمان که روزها و ماهها و سالها و سالها و سالها را سیلی می زند توی صورتم چه مردانه عاجز می ماند از اینکه انگشتهای زمختش را به گوشه های باریک و ظریف زنانه این سالها برساند و اسم تو را خط بزند از تمام غمها و بی خوابی ها و دردها و لذت ها و شادی ها و اوج ها و ترسها و اندوهها و حسرتها و امید ها و امید ها و امید ها ..
چه زنانه مرد می شوم و محکم. صبور و ساکت و سربه زیر و سخت ..
چه زنانه راه می روم و چه زنانه خسته می شوم و می نشینم زیر سایه ای که تو نیستی و سر می گذارم روی جایی که شانه تو نیست و نفس تازه می کنم و درنگ می کنم و دوباره راه می افتم توی روزها و ماهها و کوچه ها و دو راهی ها و شهر ها و کشورها و سالها و ترسها و تنهایی ها و تردید ها و تردیدها .. و تردید ها .. اگر تو نباشی؟ اگر نیایی؟ اگر فراموش کنی ؟ اگر نباشی؟ اگر راه را گم کنی ؟ اگر نیایی؟ اگر نخواهی که بیایی؟...
چه زنانه تردید می کنم و چه زنانه وحشت می کنم و چه زنانه خسته می شوم ... و دوباره راه می افتم ...
این سالها که می گذرند ..

خواب دیدم آمده بودی ...

 

درباره وبلاگ


وبلاگ قبلی من
فرستادن نظرات



لوگو


 


:دوستان

وبلاگ هايي که مي خونم:

 


آرشیو


 


Gardoon Persian Templates

طراحی: روزهای نوجوانی

[Powered by Blogger]


 

 
            

                                     [بالای صفحه]